با ما سخن ز نیک و بد کار میکنی
ما را گمان مردم هشیار میکنی
من با تو قالب تهیم سوی من ببین
از شرم اگر تو روی به دیوار میکنی
تنها نه دل ز من به نگاهی گرفتهای
در شهر ازین معامله بسیار میکنی
من از فریب دانه نیفتادهام به دام
تو سنگ میزنی و گرفتار میکنی
شاید پسندت افتد با دوستان وفا
گاهی نکردهای تو و انکار میکنی
تو آب جویباری و ما عکس شاخسار
ما ایستادهایم و تو رفتار میکنی
ما همچو عکس توتی لببسته از بیان
تو در قفای آینه گفتار میکنی
تا کی ز عشق روی نکویان سخن نشاط
ما را به درد خویش گرفتار میکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جانا،دلم به عشق گرفتار میکنی
جان مرا نشانهٔ تیمار میکنی
بس اندکست میل تو سوی وفا و لیک
اندر جفا تکلیف بسیار میکنی
با من همیشه چرخ ستمگار بد کند
[...]
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
تو خود چه فتنهای که به چشمان ترک مست
[...]
میآیی و دمی دو سه در کار میکنی
ما را به دام خویشتن گرفتار میکنی
دین میخری به عشوه و دل میبری ز دست
آری تو زین معامله بسیار میکنی
هر دم هزار بی سر و پا را چو زلف خویش
[...]
بر گل به پای سرو چو رفتار میکنی
از لطف پای نازکت افگار میکنی
اگر حال دل ز غمزه بپرسی چه گویمت
خوش میکنی که پرسش بیمار میکنی
پندی بده به زلف که خونهای بیدلان
[...]
دایم ستیزه با دلافگار میکنی
با لشکر شکسته چه پیکار میکنی؟
ای وای اگر به گریه خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار میکنی
با این حلاوتی که دل عالم از تو سوخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.