گنجور

 
ناصر بخارایی

ای یار نازنین، چو دل از ما رمیده‌ای

از ما رمیده‌ای، به رقیب آرمیده‌ای

چشمان آهوانهٔ بی‌آهوی شما

دو شاهد عدلند که از ما رمیده‌ای

پیکان تیر غمزهٔ تو در دل من است

زانگه که ابرویِ چو کمان بر‌کشیده‌ای

گویا حدیث یار به اغیار گفته‌ای

در حق دوست طعنهٔ دشمن شنیده‌ای

من ذره‌ام،‌ متاب تو از ذره روی مهر

گیرم که همچو مه به ثریا رسیده‌ای

من آنچه دیده‌ام ز تو نتوان به شرح گفت

باری تو بازگوی که از ما چه دیده‌ای

ناصر به خواری ار چه نیاید به چشم تو

در چشم او عزیزتر از نور دیده‌ای