گنجور

 
صائب تبریزی

ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری

نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری

به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم

که زیر پا تو بی پروا نمی بینی ز مغروری

تویی در دیده ام چون نور و محرومم ز دیدارت

نمی دانم ز نزدیکی کنم فریاد یا دوری

نظربازان ازان باشند گه دیوانه گه عاقل

که در یک کاسه دارد چشم او مستی و مستوری

توان بی پرده دیدن در لباس آن سرو سیمین را

که در فانوس عریانتر نماید شمع کافوری

بود واصل به جانان هر که را پر رخنه گردد دل

که نبود مانع نظاره چون پرده است زنبوری

ز حد خویش پا بیرون منه تا دیده ور گردی

که بینایی شود در خانه خود کور را کوری

بود بسیار، اندک کلفتی دلهای نازک را

به مویی می شود خاموش چینی های فغفوری

ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید

عروج دار دارد نشائه صهبای منصوری

نمی گردد حلاوت با ملاحت جمع در یک جا

چسان صائب در آن لب جمع شد شیرینی و شوری؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
انوری

خداوندا همی دانم که چیزی نیست در دستت

گرم چیزی ندادستی بدین تقصیر معذوری

ولیکن گر کسی پرسد چه دادستت روا داری

که گویم عشوه اول روز و آخر روز دستوری

مولانا

مرا گوید: « بیا، بوری، که من با غم تو زنبوری

که تا خونت عسل گردد، که تا مومت شود نوری

ز زنبوران باغ جان ، جهان پر شهد و شمع آمد

ز شمع و شهد نگریزی، اگر تو اهل این سوری

مخور از باغ بیگانه، که فاسد گردد آن شهدت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

به ناموس آتش اندر زن بیار آن آبِ انگوری

که ناممکن بود مستی نهان کردن به مستوری

عسل گر چاشنی کردی حسودم تلخ کی گفتی

که در من می‌کشد هر دم زبان چون نیشِ زنبوری

بیا ای ساقی و بر نه به دستم تا به سر جامی

[...]

سلمان ساوجی

نصیحت می‌کند هر دم مرا زاهد به مستوری

برو ناصح تو حال من نمی‌دانی و معذوری

خیال چشم مستش را اگر در خواب خوش بینی

عجب دارم که برداری سر از مستی و مستوری

بدین صورت که من در خواب مستی‌ام عجب باشد

[...]

قاسم انوار

شب عیدست و ما عاشق، چه گویم قصه دوری؟

به صد دفتر نشاید داد شرح درد مهجوری

تو خدمت می‌کنی حق را، برای «جنت الماوی »

برو، جان عزیز من، نه‌ای عاشق، که مزدوری

ز حق عمدا جدا گشتی، به باطل آشنا گشتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه