گنجور

 
صائب تبریزی

خجل ز کوشش تدبیر بایدم بودن

اسیر پنجه تقدیر بایدم بودن

شکست جوهر دل را زیاده می سازد

چرا ز حاده دلگیر بایدم بودن؟

ز جستجو نشود جز غبار دل حاصل

چو نقش پای، زمین گیر بایدم بودن

زمان مهلت دور سپهر چندان نیست

که روز و شب بی تعمیر بایدم بودن

به هیچ سلسله مجنون من نمی سازد

ز پیچ و تاب به زنجیر بایدم بودن

درین زمانه که کردار، محض گفتارست

خموش چون لب شمشیر بایدم بودن

به خامشی دهم الزام همنشینان را

اگر به مجلس تصویر بایدم بودن

به خواب غفلت اگر عمر بگذرد زان به

که در کشاکش تعبیر بایدم بودن

نشد گشاده دلی از نوای من، تا چند

نسیم غنچه تصویر بایدم بودن؟

ز آستان قناعت قدم برون ننهم

ز زندگانی اگر سیر بایدم بودم

به پیش همچو خودی چون کمان نگردم خم

اگر نشانه صد تیر بایدم بودن

وصال را چه کنم با حجاب، کم داغی است

که خشک در قدح شیر بایدم بودن؟

نشد ز بخت جوان چون گشایش صائب

مراقب نفس پیر بایدم بودن

 
 
 
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]