گنجور

 
صائب تبریزی

از آفتاب رنگ نبازد ستاره ام

دل زنده از محیط برآید شراره ام

خورشید محشرست دل آتشین من

صبح قیامت است گریبان پاره ام

نور نگاه چشم غزالان وحشیم

هم در میان مردم و هم بر کناره ام

آن بیدلم که کشتی طوفان رسیده بود

در طفلی از تپیدن دل گاهواره ام

رطل گران خاک بود نقش پای من

تا از شراب عشق تو مست گذاره ام

تا قامت تو سایه نیفکند بر سرم

روشن نگشت معنی عمر دوباره ام

شد برگ زرد و رنگ نگرداند میوه ام

عمرم تمام گشت و همان نیمکاره ام

چون موج از تردد خاطر درین محیط

صائب یکی شده است میان و کناره ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode