گنجور

 
صائب تبریزی

به هر که باده دهد یار، من خراب شوم

نگاه گرم به هر کس کند کباب شوم

ز من کناره کند موج اگر حباب شوم

فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم

چو موج، صیقل دریا چو می توانم شد

گره چرا به دل بحر چون حباب شوم؟

درین زمانه که بوی گل است موی دماغ

چه لازم است خورم خون و مشک ناب شوم؟

به وصل گوهر ناسفته راه نتوان یافت

چرا چو رشته عبث خرج پیچ و تاب شوم؟

ز رنگ و بوی جهان مشکل است دل کندن

مگر چو شبنم گل محو آفتاب شوم

چنین که زلف تو شد نرم شانه از خط سبز

امید هست که من نیز کامیاب شوم

به گرد من نتواند رسید آبادی

اگر ز سیل حوادث چنین خراب شوم

به من دل کسی از دوستان نمی سوزد

به آتش جگر خود مگر کباب شود

چو می توان به ریاضت ملک شدن صائب

چرا چو بیخبران خرج خورد و خواب شوم؟

 
 
 
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]