نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم
سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم
از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر
که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم
بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان
ندارد سنگ کم در پله بینش ترازویم
از آن ساغر که در آغازِ عشق ، از دستِ او خوردم
همان بیخود شوم هر گاه دست خویش می بویم
کلید از خانه دارد قفل وسواس و من از حیرت
گشادِ عقدهء دل را ، ز هر بیدرد می جویم
می گلگون چه سازد با دل پر خون من صائب؟
که من از ساده لوحی خون به خون پیوسته می شویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در مورد احساسات عمیق و دردهای درونی شاعر است. شاعر از نشستی که بر شیب زندگیاش است میگوید و حس میکند که زندگی او رو به فنا میرود. او به بیماری روحی خود اشاره میکند که هر روز سنگینتر میشود و از شنیدن دردش به دیگران، احساس ناامیدی میکند. شاعر سعی دارد به حقیقت بینش خود برسد اما در این مسیر با چالشهایی روبهروست. او از عشق و اثرات آن بر روح و روانش حرف میزند و در نهایت به تضادهای عاطفی و درونیاش اشاره میکند که موجب میشود احساس تنهایی و سردرگمی بیشتری کند. شعر به نوعی تصویرگر احساسات عمیق و درگیریهای درونی است که شاعر تجربه میکند.
هوش مصنوعی: چرخ زمان به سرعت در حال چرخش است و من تحت تاثیر آن قرار گرفتهام. نشانههای مرگ و فنا به آرامی از هر طرف به من نزدیک میشوند.
هوش مصنوعی: هر روز بر شدت بیماریام افزوده میشود، چون به هرکسی که درد خود را میگویم، توجهی به حرفهایم نمیکند.
هوش مصنوعی: در دیدگاه من، بین خانه خدا و معبد دیدن هیچ تفاوتی وجود ندارد. در نظر سنجش من، ارزش و اهمیت هر دو یکسان است و نمیتوان گفت که یکی از دیگری کمتر است.
هوش مصنوعی: وقتی که از آن جام که در شروع عشق از دست او نوشیدم، به یاد میآورم، هر بار که به دستان خودم نگاه میکنم، حالت مستی و بیخودی به سراغم میآید.
هوش مصنوعی: کلید قفل وسواس در دست کسی است و من به خاطر سرگشتگی و درگیریهای درونیام، از هر کسی که درد و رنجی ندارد، کمک میخواهم تا به آرامش برسم.
هوش مصنوعی: می گلگون چه تاثیری بر دل آزرده من دارد؟ زیرا من به خاطر سادگیام از خون به خون دیگر پیوند میزنم و احساساتم همچنان شکست خورده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم
رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم
مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا
چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم
کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم
[...]
اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم
چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم
منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم
مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم
اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم
[...]
چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم
که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم
بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان
چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم
بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم
[...]
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
[...]
چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم
مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم
اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟
درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!
چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.