گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

نشست از آسیای چرخ گرد شیب بر رویم

سفیدی می کند راه فنا از هر سر مویم

از آن بیماری من می شود هر روز سنگین تر

که گیرد گوش خود با هر که درد خویش می گویم

بود در دیده حق بین من دیر و حرم یکسان

ندارد سنگ کم در پله بینش ترازویم

از آن ساغر که در آغازِ عشق ، از دستِ او خوردم

همان بیخود شوم هر گاه دست خویش می بویم

کلید از خانه دارد قفل وسواس و من از حیرت

گشادِ عقدهء دل را ، ز هر بیدرد می جویم

می گلگون چه سازد با دل پر خون من صائب؟

که من از ساده لوحی خون به خون پیوسته می شویم

 
 
 
کمال خجندی

چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم

رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم

مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا

چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم

کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

اگر گویم که نیکویم مکن عیبم که من اویم

چنان مستم که از مستی نمی دانم چه می گویم

منم مطلوب و هم طالب که خود از خود طلبکارم

مکرم کرده ام خود را که خود را با تو می جویم

اگر نه ساقی مستم چرا جویای رندانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
فضولی

چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم

که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم

بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان

چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم

بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم

[...]

میلی

ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم

به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم

ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب

چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم

حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت

[...]

واعظ قزوینی

چنان زشتم، که ترسم چشم رحمت ننگرد سویم

مگر فردا کشد رنگ خجالت پرده بر رویم

اقامت چون توان کردن، چو آمد نوبت پیری؟

درین میدان قد خم گشته چوگانست و، من گویم!

چنان در بستر افتادگی بر خویش میبالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه