از آن چون زلف ماتم دیدگان ژولیده زنجیرم
که چون برگ خزان دیده است روز دست تدبیرم
ز اقلیم اثر برگشتن آه من نمی داند
به عنقا می رساند نسبت خود را پرتیرم
اگر غافل به صید بیگناهی شست بگشایم
چو زخم تازه خون گردد روان از چشم زهگیرم
بلند افتاده طاق سرگرانی کعبه او را
و گرنه چین کوتاهی ندارد زلف شبگیرم
از آن در جستجوی کام، چرخم در بدر دارد
که از هر در فزاید حلقه دیگر به زنجیرم
ز بس کز دور گردون محنت و غم دیده ام صائب
هلال عید آید در نظر چون ناخن شیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و غم و جستجوی آرزوها میپردازد. شاعر خود را به زنجیری تشبیه میکند که در پی جستجوی خواستهها و آمالش اسیر شده است. او از تلخیها و رنجهایی که در زندگیاش تجربه کرده سخن میگوید و احساس میکند که همواره در یک دایره بسته از ناکامی و غم به سر میبرد. اشاره به "زلف شب" و "هلال عید" نمادهای روشنی از زیبایی و آرزوهای دور است که در کنار اشارات به غم و اندوه، تضاد جذابی را به وجود میآورد. در نهایت، او به شدت دلتنگی و جستجوی خوشبختی را در برابر سختیهای زندگی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: چشمهای آشفته من مانند زلفی است که در سوگ ساخته شده و حالتی زنجیرگونه دارد، گویی برگهای پاییزی به تدبیر روزها نگاهی انداختهاند.
هوش مصنوعی: از سرزمین تأثیرات، هیچکس نمیداند که زاری من به کجا میرسد و چه نسبتی با سر و صدای من دارد.
هوش مصنوعی: اگر بیخبر به شکار بیگناهی بروم، چون زخم تازهای باز شود، خون از چشمانم جاری خواهد شد.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی معشوق مانند یک طاق بلند و باشکوه است که همیشه در کانون توجه قرار دارد. اما اگر به ظرافت و جذابیت زلفهای سیاه و نرم شبگار من نگاهی بیندازید، متوجه میشوید که این زیبایی هم به هیچ وجه کم نیست و همانطور که چین و چروکی در زلفها وجود دارد، نشاندهندهی خاص بودن و منحصر به فرد بودن آنهاست.
هوش مصنوعی: من به دنبال удовлетворения هستم، اما چرخ زندگیام به سمت ناامیدی میچرخد، زیرا هر بار که به در جدیدی میروم، زنجیرهایم بیشتر و بیشتر میشوند.
هوش مصنوعی: به دلیل زحمتها و اندوههایی که از روزگار دیدهام، هلال عید برایم مانند ناخن شیر به نظر میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا ای سرو ناز من روان تا در برت گیرم
گهی دست تو را گیرم گهی در پای تو میرم
اگر کامم به ناکامی رسانی از شب وصلم
به روز حشر برخیزم به حسرت دامنت گیرم
طبیب من چو دردم دید در دم گفت بیچاره
[...]
چو آنم دسترس نبود که روزی دامنش گیرم
روم باری به حسرت زیر بار توسنش میرم
من ار بار سفر می بندم از خاک درش باری
تو باش ای جان که خواهی از سگانش عذر تقصیرم
پس از مردن به خاکم گر زیارت آیی ای محرم
[...]
به دام دلبری افتاده ام گمگشته تدبیرم
سراپا وحشتم در کوی او آهوی تصویرم
ضعیفم بر تمنای دل خود بس نمی آیم
هوس دیوانه و باریکتر از موست زنجیرم
عصا از خانه ام ننهاده چون پرگار پا بیرون
[...]
چه نیرنگست یارب در تماشاگاه تسخیرم
که آواز پر طاووس میآید به زنجیرم
دلم یک ذره خالی نیست از عرض مثال من
بهارم هر کجا رنگیست مینازد به تصویرم
کتاب صلح کل ناز عبارت برنمیدارد
[...]
ز اشک و آه اندر بوتهٔ تصعید و تقطیرم
اگر باورنداری بین ز اشک سرخ اکسیرم
مشو سرپیچ چون زلف شب آسایت حذر فرما
ز افغان سحرگاه وزدود آه شبگیرم
بشارت ای گروه کودکان دیوانهٔ آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.