گنجور

 
صائب تبریزی

بر آن پای حنایی روی زرد خویش مالیدم

ازین گلشن که چیده است این گل رعنا که من چیدم

منم بی پرده می بینم ترا، یارب چه بخت است این

که می مردم ز شادی گرترا در خواب می دیدم

من انداز سر من کرد دست از آستین بیرون

درین بستانسرا چون گل به روی هر که خندیدم

غذای روح شد در دل شکستم هر تمنایی

لباس عافیت گردید چشم از هر چه پوشیدم

ندیدم محرمی چون کوهکن تا درد دل گویم

به شیرین کاری صنعت ز سنگ آدم تراشیدم

همان خجلت ز طبع سازگار خویشتن دارم

به مژگان گرچه خار از رهگذار دشمنان چیدم

که بر من می تواند پیشدستی بر خطا کردن

نماند از من نشان پا درین ره بسکه لغزیدم

نشد یک بار آن سرو روان در زیر پا بیند

به زیر پای او چون آب چندانی که غلطیدم

که از آزاد مردان دارد اقبال چنین صائب

که در ساعت ربودند از کفم بر هر چه لرزیدم

 
 
 
مولانا

بگفتم عذر با دلبر که بی‌گه بود و ترسیدم

جوابم داد کای زیرک بگاهت نیز هم دیدم

بگفتم ای پسندیده چو دیدی گیر نادیده

بگفت او ناپسندت را به لطف خود پسندیدم

بگفتم گرچه شد تقصیر دل هرگز نگردیده‌ست

[...]

محتشم کاشانی

به هجران کرده بودم خو که ناگه روی او دیدم

کمند عقل بگسستم ز نو دیوانه گردیدم

گرفتم پنبهٔ آسایش از داغ جنون یعنی

به باغ عاشقی از سر گل دیوانگی چیدم

دلم زان آفت جان بود فارغ‌وز بلا ایمن

[...]

صائب تبریزی

زبان تا بود گویا، تیغ می بارید بر فرقم

جهان دارالامان شد تا زبان در کام دزدیدم

مکش سر از ملامت گر سرافرازی طمع داری

که من چون شعله آتش ز زخم خار بالیدم

ازین سنگین دلان صائب چرا چون تیرنگریزم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
واعظ قزوینی

ز بس نومیدی، از امیدهای خویشتن دیدم

ز امیدی که هم در ناامیدی هست، نومیدم

بسان غنچه بودم تنگدل دایم ز خودسازی

چو گل، برداشتم از خویشتن تا دست، خندیدم

فزونی مینمود اول، بچشمم بیشتر، اما

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از واعظ قزوینی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه