گنجور

 
صائب تبریزی

چشم می‌پوشم نظر بر روی جانان می‌کنم

در وصال از دوربینی مشق هجران می‌کنم

دیده افسردگان گرمی ز آتش می‌برد

داغ را در رخنه‌های سینه پنهان می‌کنم

پنبه صبح وطن داغ مرا ناسور کرد

مرهم از خاکستر شام غریبان می‌کنم

حق آبی هرکه را بر من چشم من است

در کنار نیل یاد چاه کنعان می‌کنم

ذره‌ام اما زمن خورشید باشد در حساب

مورم اما حرف در کار سلیمان می‌کنم

سر بر آرند از گریبان در تماشا خلق و من

می‌برم سر در گریبان سیر بستان می‌کنم

اصفهان تا چند صائب سرمه در کارم کند

زین زمین حرف دشمن رو به کاشان می‌کنم

 
 
 
عطار

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم

گوییا یک درد را بر خود دو چندان می‌کنم

بلعجب دردی است دردِ عشقِ جانان کاندرو

دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم

چند گویی توبه کن از عشق و زین ره باز گرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

منزل عشقت که من پوشیده در جان می‌کنم

رخ گواهی می‌دهد، هرچند پنهان می‌کنم

جان که بند رفتن است و ماندنش از بهر آنست

کز کمانت هر زمان من وعده پیکان می‌کنم

توشه جانم گران گشت از برای آن جهان

[...]

صوفی محمد هروی

در چمن چون یاد آن سرو خرامان می کنم

بلبلان را جمع و گلها را پریشان می کنم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم

کان تو جان است و چون جان می‌کنم کان می‌کنم

بر لب تو دست سودم دی نه دندان وین زمان

می‌کنم زان یاد و دست خود به دندان می‌کنم

در دل عشاق پیکان تو گم شد وین همه

[...]

صائب تبریزی

خاک را از آب روی خود گلستان می‌کنم

قطره‌ای تا در بساطم هست طوفان می‌کنم

آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور

در سواد شهر جولان در بیابان می‌کنم

گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه