گنجور

 
صائب تبریزی

خاک را از آب روی خود گلستان می‌کنم

قطره‌ای تا در بساطم هست طوفان می‌کنم

آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور

در سواد شهر جولان در بیابان می‌کنم

گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است

صد دهان زخم را چون تیغ خندان می‌کنم

از جهان آب و گل تا دست شُستم چون مسیح

دست در یک کاسه با خورشید تابان می‌کنم

تیر باران حوادث تر نمی‌سازد مرا

خواب راحت همچو شیران در نیستان می‌کنم

دیدهٔ من تا سفید از گریه چون دستار شد

خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می‌کنم

 
 
 
عطار

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم

گوییا یک درد را بر خود دو چندان می‌کنم

بلعجب دردی است دردِ عشقِ جانان کاندرو

دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم

چند گویی توبه کن از عشق و زین ره باز گرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

منزل عشقت که من پوشیده در جان می‌کنم

رخ گواهی می‌دهد، هرچند پنهان می‌کنم

جان که بند رفتن است و ماندنش از بهر آنست

کز کمانت هر زمان من وعده پیکان می‌کنم

توشه جانم گران گشت از برای آن جهان

[...]

صوفی محمد هروی

در چمن چون یاد آن سرو خرامان می کنم

بلبلان را جمع و گلها را پریشان می کنم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم

کان تو جان است و چون جان می‌کنم کان می‌کنم

بر لب تو دست سودم دی نه دندان وین زمان

می‌کنم زان یاد و دست خود به دندان می‌کنم

در دل عشاق پیکان تو گم شد وین همه

[...]

صائب تبریزی

گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می‌کنم

ترک سر زین رهگذر بر خویش آسان می‌کنم

سایلان از شرم احسان آب می‌گردند و من

می‌شوم آب از حیا با هرکه احسان می‌کنم

تا چو عیسی دست خود از چرکِ دنیا شُسته‌ام

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه