گنجور

 
صائب تبریزی

از سوختن زیاده شود برگ و بار دل

چون داغ لاله است درآتش بهار دل

ماهی ز آب بحر ندارد شکایتی

چون باده است تلخی غم سازگار دل

از مرکزست گردش پرگار زینهار

غافل مشو ز نقطه گردون مدار دل

آب گهر ز قرب صدف سنگ گشته است

افتاده است در گره از جسم کار دل

گرد یتیمی به غریبی فتاده ای است

جز دل به هر کجا که نشیند غبار دل

بر شیشه حباب هوا سنگ می شود

دارد خطر ز سایه خود شیشه بار دل

یک بار است کن به غلط وعده مرا

کز وعده دروغ شدم شرمسار دل

نازکدلان به پرتوی از کار می روند

مهتاب کار سیل کند در دیار دل

دیوی است در لباس پریزاد جلوه گر

عکس جهان درآینه بی غبار دل

زنهار در کشاکش دوران صبور باش

کز گوشمال چرخ بود گوشوار دل

گویی است چرخ درخم چوگان قدرتش

چون پای در رکاب کند شهسوار دل

مشغول خاکبازی طفلانه است اشک

در تنگنای سینه من از غبار دل

این تار چون گسسته شد آهنگ می شود

خوش باش اگر زهم گسلد پودو تار دل

صائب سرش همیشه بود همچو سرو سبز

آزاده ای که سعی کند در شکار دل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سوزنی سمرقندی

از من بآزمون چو طلب کرد یار دل

از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل

دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار

در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل

فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من

[...]

ادیب صابر

خرم به روی عشق شود روزگار دل

سودای عشق یار همه روز کار دل

جز روی نیکوان نبود اختیار چشم

جز عشق دلبران نبود اختیار دل

دل را به داغ عشق ملامت مکن که هست

[...]

همام تبریزی

ما می‌رویم داده تو را یادگار دل

نازک بود حکایت دل زینهار دل

خوش دار هفته‌ای دل ما را که سال‌ها

پرورده است مهر تو را در کنار دل

ترسم که در حساب نیارد دل مرا

[...]

حکیم نزاری

ای دیده را به دیدنِ رویت قرارِ دل

گه در میانِ جانی و گه در کنارِ دل

دل را چه حّدِ آن که به جانی سخن کند

در جست وجویِ وصلِ تو شد جان نثارِ دل

بی رونق از دل است همه کار و بارِ من

[...]

جهان ملک خاتون

رفتی و در غم تو بماندم فگار دل

بازآی تا کنیم به پایت نثار دل

آخر نگاه دار دل خستگان هجر

شاید که آید آخر کارت به کار دل

چون جان به لب رسید ز دست جفای چرخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه