گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش

به دیده آب نگردد ز مهر تابانش

گل عذار تو را حاجت نگهبان نیست

که هست از عرق شرم خود نگهبانش

کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان

فتد اگر گل بی‌خار در گریبانش

اگر چه مایده حسن را نهایت نیست

ز پاره دل خویش است رزق مهمانش

گل صباح،دربسته آیدش به نظر

فتاد دیده هر کس به روی خندانش

مرا ز پسته‌دهانی است چشم دلسوزی

که شور حشر بود گرده نمکدانش

به هیچ قطره باران به چشم کم منگر

که هست مخزن گوهر ز سینه‌چاکانش

ز لقمه حرص گدا کم نمی‌شود صائب

لب سؤال دگر می‌شود لب نانش

 
sunny dark_mode