کسی که دیدن روی تو کرد حیرانش
به دیده آب نگردد ز مهر تابانش
گل عذار تو را حاجت نگهبان نیست
که هست از عرق شرم خود نگهبانش
کند ز لطف بدن کار اخگر سوزان
فتد اگر گل بیخار در گریبانش
اگر چه مایده حسن را نهایت نیست
ز پاره دل خویش است رزق مهمانش
گل صباح،دربسته آیدش به نظر
فتاد دیده هر کس به روی خندانش
مرا ز پستهدهانی است چشم دلسوزی
که شور حشر بود گرده نمکدانش
به هیچ قطره باران به چشم کم منگر
که هست مخزن گوهر ز سینهچاکانش
ز لقمه حرص گدا کم نمیشود صائب
لب سؤال دگر میشود لب نانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است درباره زیبایی و تاثیر آن بر دل و جان انسان. شاعر به زیبایی معشوقهاش اشاره میکند و میگوید که با دیدن چهرهاش، هر کسی حیران و شگفتزده میشود. او همچنین به خاصیتهای گل و عطر آن اشاره میکند و میگوید که زیبایی معشوق برای خود نگهبان دارد و نیازی به نگهبانی ندارد. احساسات و شور و شوق ناشی از عشق و محبت در این شعر مشهود است. شاعر به نقش زیبایی در روح و روان انسانها نیز اشاره میکند و نشان میدهد که عشق و زیبایی از جمله خوراک روح است. در نهایت، او از جاذبه و تاثیر عمیق عشق بر انسانها صحبت میکند و توصیه میکند به زیبایی نگاه نشود که هنری معنوی و عمیق است.
هوش مصنوعی: کسی که چهره تو را ببیند، از شگفتی و زیبایی آن به قدری حیرتزده میشود که نمیتواند اشکهایش را کنترل کند و عشق تو در دلش میدرخشد.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربای شما نیازی به نگهبان ندارد، زیرا خود زیباییتان به واسطهی عرق شرمتان، آن را محافظت میکند.
هوش مصنوعی: اگر گل بدون خار در دامنش باشد، آتش سوزان و سختی بر وجودش تأثیری نخواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی حسن هیچگاه پایانی ندارد، اما مهمانش تنها از بخشی از دل خود، از آن لذت میبرد.
هوش مصنوعی: گل صبح که بسته است، وقتی به نظر میرسد، هر کسی را با چهرهای خندان مجذوب خود میکند.
هوش مصنوعی: چشم من دلسوز و مهربان است و مانند پسته که از آن طعم دلچسبی میگیریم، شور و شوق زندگی را در خود دارد. این چشم گویی همچون نمکدان گرانبهایی است که در او حس و حال خاصی نهفته است.
هوش مصنوعی: به هیچ عنوان به یک قطره باران به چشم کوچک نگاه نکن، زیرا در سینه کسانی که دل شکسته دارند، گنجینهای از گوهرهای با ارزش نهفته است.
هوش مصنوعی: بخاطر طمع و دلبستگی به دنیا، وضع فرد نیازمند تغییر نمیکند و او همچنان در پی توجیه و سوالات دیگر خواهد بود، در حالی که باید نانش را در دست بگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.