مدار چشم مروت ز خضر و احسانش
که سر به مهر حباب است آب حیوانش
به آب میبرد و تشنه باز میآرد
هزار تشنهجگر را چه زنخدانش
بنای عمر مسیح و خضر به آب رسید
هنوز تشنه خون است تیغ مژگانش
ز گرد خوان فلک دست حرص کوته دار
که سنگریزه منت سرشته بانانش
گشادهروی بود در حریم دیده مور
دلی که وسعت مشرب بود بیابانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و قدرت چشم و دل انسان است. شاعر با اشاره به شخصیتهای مذهبی مانند خضر و مسیح، به مفهوم حیات و سیراب کردن تشنگی در زندگی میپردازد. چشم انسان مانند حبابی پر آب است که همواره در جستجوی حقیقت و رضایت است، اما در عین حال موقعیتهایی را نیز برای تشنگی و احساس درد ایجاد میکند. در پایان، شاعر به دست یافتن به نعمات و زیباییهای زندگی اشاره دارد و نشان میدهد که در دل انسان وسعتی وجود دارد که شایستهی بهترینهاست، اما همواره باید از حرص و طمع دوری کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و مهربانی خضر، چشم خود را به زمین نیندازید، چون مانند حبابی است که در آب حیات شناور است و هر لحظه ممکن است بترکد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که شخصی با زیبایی یا جذابیت خاص خود، بسیاری را تحت تاثیر قرار میدهد. او میتواند افراد زیادی را که از عشق یا آرزوها تشنهاند، جذب کند و در عین حال، خود همچنان مورد توجه و علاقه قرار میگیرد. به نوعی، این شخص به دیگران اشتیاق و اشتیاق بیشتری میدهد، حتی اگر خود به نوعی در وضعیتی خاص باشد.
هوش مصنوعی: عمر طولانی مسیح و خضر به پایان رسید، اما او هنوز هم عطش و نیاز به خون دارد و چشمانش مانند تیغ، تیز و نافذ است.
هوش مصنوعی: از دایرهی زندگی و ناپایداری دنیا دست از آرزوها و حرص بکش، چرا که چیزهای بیارزش و کوچک کماهمیت تر از آنند که ارزش آرزو کردن را داشته باشند.
هوش مصنوعی: چهره گشاده و مهربانی در دل شخصی وجود دارد که قلبش به وسعت یک بیابان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش
مه دو هفته پدید آمد از گریبانش
به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا
نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش
فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک
[...]
صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ریخته به مستانش
بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
برای ما لب نوشین شکر افشانش
تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن
[...]
خوش است درد که باشد امید درمانش
دراز نیست بیابان که هست پایانش
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
عدیم را که تمنای بوستان باشد
[...]
صباح عید که برخاست عزم میدانش
چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش
بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر
در آن زمان که بدیدند روی رخشانش
به باد پای روان بر چو آذری بر زین
[...]
خوشست درد که باشد امید درمانش
خوشا سری که نباشد به عشق سامانش
وصال کعبه مقصود اگر طلب داری
قدم مزن که نباشد حد بیابانش
دلم رسید به جان و به جان رسید دلم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.