گنجور

 
صائب تبریزی

ازان از دست نگذارد قدح چشم فسونسازش

که هر پیمانه چون آیینه آرد برسر نازش

لب حرف آفرینش تا حدیثی را به هم بندد

هزاران دفتر انشا می کند چشم سخنسازش

نگاه موشکافان بی خبر بود از دهان او

نشد تاخط مشکین چون لب پیمانه دمسازش

ز صید لاغر من میهمانداری نمی آید

خوشا کبکی که سازد سینه پای انداز شهبازش

کجا دارد خبر از اوج استغنای شاخ گل؟

گرفتاری که از بام قفس نگذشته پروازش

اگر چون تیغ خاموشی شعار خود کند عاشق

همان برروی کار افتد چو جوهر بخیه رازش

حریف گوشه ابروی صیقل نیستم صائب

من و آیینه تاری که نتوان داد پردازش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

دو سه ترجیع جمع آمد، که جان بشکفت از آغازش

ولی ترسم که بگریزد، سبکتر بندها سازش

صائب تبریزی

شکارانداز صیادی که من هستم نظر بازش

ز گیرایی نریزد خون صید از چنگل بازش

به صد بی تابی یوسف ز خلوت می دود بیرون

اگر در خانه آیینه گردد عکس دمسازش

ز راه آب چون دزدان رودسرو چمن بیرون

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

خداوندا مکن کس را شهید خنجر نازش

مگردان جز دل من مرغ دیگر صید شهبازش

الهی طاقت بیداد رشکم نیست ننمایی

بجز اندیشه قتلم کسی را محرم رازش

دلم در دام صیاد است یارب آرزو دارم

[...]

آذر بیگدلی

دلم، از بی‌کسی می‌نالد و، کس نیست دمسازش؛

چو مرغی کو جدا افتاده باشد از هم‌آوازش!

همانا، نامهٔ قتل مرا آورده از کویی

که خون می‌ریزد از بال کبوتر وقت پروازش

بر آن در شب ز غوغای سگان بودم به این خوشدل

[...]

صفی علیشاه

به حرف آید گر او با من دهم جان را به آوازش

ز دستم ور کشد دامن بگیرم آستین بازش

کندگر پست چون خاکم نشینم باز در راهش

فزون شد گر بکم جانم فزون از جان خرم نازش

بود دل بهر آن در برکه باشد دست پروردش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه