گنجور

 
صائب تبریزی

آرزو چند به هر سوی کشاند ما را؟

این سگ هرزه مرس چند دواند ما را؟

نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال

طعمه خاک شود هر که فشاند ما را

ما که در هر بن مو کوه گرانی داریم

هیچ سیلاب به دریا نرساند ما را

بر سر دانه ما سایه ابری نفتاد

زور غیرت مگر از خاک دماند ما را

نامه ماست نهانخانه اسرار ازل

ظلم بر خویش کند هر که نخواند ما را

در نهال قد این جلوه فروشان مجاز

جلوه ای نیست که بر خاک کشاند ما را

عشق ما را ز دل و دین و خرد دور انداخت

تا به آن قافله دیگر که رساند ما را؟

نشد از ناخن تدبیر گشادی صائب

تا که زین عقده مشکل برهاند ما را؟