گنجور

 
صائب تبریزی

ترا چون صبح خندان آفریدند

مرا چون ابر گریان آفریدند

من آن روز از سلامت دست شستم

که آن چاه زنخدان آفریدند

بلاهای سیه را جمع کردند

ازان زلف پریشان آفریدند

دونیم آن روز شد چون پسته دلها

که آن لبهای خندان آفریدند

شکست آن روز شاخ زلف خوبان

که آن خط چو ریحان آفریدند

لطافتهای عالم گرد کردند

ازان سیب زنخدان آفریدند

برای شمع آن روی دل افروز

ز بخت ما شبستان آفریدند

ازان مژگان شرم آلود در دل

جراحتهای پنهان آفریدند

شکست آن روز بر قلب دل افتاد

که آن صفهای مژگان آفریدند

فلکها شد چو گو آن روز غلطان

که آن زلف چو چوگان آفریدند

سرزلف سبکدست بتان را

پی تاراج ایمان آفریدند

اگر در حسن خوبان هست آنی

سراپای ترا زان آفریدند

پی تاراج خرمنگاه هستی

نگاه برق جولان آفریدند

چو چشم یار ما دلخستگان را

ز عین درد درمان آفریدند

به خود پرداختن زان دل نیاید

که چون آیینه حیران آفریدند

ازان لبها شراب ونقل صائب

برای می پرستان آفریدند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

[...]

ناصر بخارایی

در آن روزی که خوبان آفریدند

تو را بر جمله سلطان آفریدند

تو را دادند توقیع سعادت

پس آنگه روح انسان آفریدند

ملاحت در تو یکسر جمع کردند

[...]

شمس مغربی

ز قدت سرو بستان آفریدند

ز رویت ماه تابان آفریدند

ز حسن روی تو تابی عیان شد

از آن خورشید رخشان آفریدند

ترا سلطانی کَونین دادن

[...]

نظام قاری

در آن روزی که خوبان آفریدند

ترا بر جمله سلطان آفریدند

چو دیبای زر افشان آفریدند

درش گوی گریبان آفریدند

بسان غنچه دروی دگمه بنمود

[...]

کوهی

ز رویت ماه تابان آفریدند

دلمرا چرخ گردان آفریدند

چو لعلت از تبسم نکته ای گفت

از آن لب جوهرجان آفریدند

ز خاک کوی او گردی چو برخاست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه