گنجور

 
ناصر بخارایی

در آن روزی که خوبان آفریدند

تو را بر جمله سلطان آفریدند

تو را دادند توقیع سعادت

پس آنگه روح انسان آفریدند

ملاحت در تو یکسر جمع کردند

پس آنگه ماه کتعان آفریدند

پری را جمله در خیل تو کردند

پس آنگاهی سلیمان آفریدند

چو شادروان حسنت می‌کشیدند

به دربانیت رضوان آفریدند

ز خاک پای تو گردی که بردند

وز آن گردون گردان آفریدند

ز رویت پرتوی بر آسمان شد

وز آن خورشید تابان آفریدند

سواری چون تو در میدان خوبی

نیامد تا که میدان آفریدند

به یاد چشم و زلفت همچو ناصر

مرا مست و پریشان آفریدند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عراقی

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

[...]

شمس مغربی

ز قدت سرو بستان آفریدند

ز رویت ماه تابان آفریدند

ز حسن روی تو تابی عیان شد

از آن خورشید رخشان آفریدند

ترا سلطانی کَونین دادن

[...]

نظام قاری

در آن روزی که خوبان آفریدند

ترا بر جمله سلطان آفریدند

چو دیبای زر افشان آفریدند

درش گوی گریبان آفریدند

بسان غنچه دروی دگمه بنمود

[...]

کوهی

ز رویت ماه تابان آفریدند

دلمرا چرخ گردان آفریدند

چو لعلت از تبسم نکته ای گفت

از آن لب جوهرجان آفریدند

ز خاک کوی او گردی چو برخاست

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

مرا نه سر نه سامان آفریدند

پریشانم به سامان آفریدند

نه دستم از گریبان واگرفتند

نه در دستم گریبان آفریدند

نه دردم را طبیبان چاره کردند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه