گنجور

 
نظام قاری

در آن روزی که خوبان آفریدند

ترا بر جمله سلطان آفریدند

در جواب او

چو دیبای زر افشان آفریدند

درش گوی گریبان آفریدند

بسان غنچه دروی دگمه بنمود

چو کمخای گلستان آفریدند

زجیب اطلس گردون قواره

فتا دو مهر رخشان آفریدند

چو والا شاهد از خان اتابک

که دید ایخواجه تا خان آفریدند

بزشم و پنبه را کردند پیدا

جل خر بهر پالان آفریدند

برای بالش زینها قطیفه

پس آنگاهی زمستان آفریدند

دری میخواست بهر خانه رخت

در از بهرش گریبان آفریدند

چو مشتق بودی ای اطلس زسلطان

چرا بر رخت سلطان آفریدند

تن قاری بدو پیوند کردند

چو تار و پود کتان آفریدند