مده از دست در پیری شراب ارغوانی را
شراب کهنه از دل می برد یاد جوانی را
ندامت چون لبم را در ته دندان نفرساید؟
چو گل در خنده کردم صرف، ایام جوانی را
چه خون ها می خورم در پرده دل تا نگه دارم
ز چشم سوزن نامحرم این زخم نهانی را
به عاشق می دهی تعلیم جان دادن، چه بی دردی!
چراغ صبح می داند طریق جان فشانی را
زبون کش نیستم چون باد صبح از پرتو همت
وگرنه یاد می دادم به شمع آتش زبانی را
به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی
چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را
عجب دارم که بردارد به تن عذر مرا صائب
به جان آزرده ام از خویشتن آن یار جانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با حسرت به یاد جوانی خود مینگرد و به شراب ارغوانی که نماد خاطرات خوش جوانی است، اشاره میکند. او از درد و غم دل میگوید و به زخمهای نهانی اشاره میکند که ناشی از عشق است. شاعر به این نکته میپردازد که عشق، گاهی با بیدردی همراه است و دانستن نحوه فداکاری در عشق را میآموزد. همچنین، او به تنهایی و انتظارش از یاری که ممکن است از او دور باشد، تأکید میکند و به امید بازگشت آن محبوب، لحظات زندگی را گرامی میدارد. در پایان، شاعر ابراز تعجب میکند که آیا آن محبوب به عذر او گوش خواهد داد و از این که درد عشق را تحمل کرده، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در دوران پیری، به دنبال شراب ارغوانی نباش، زیرا شراب کهنه، یاد جوانی را از دل میبرد.
هوش مصنوعی: من از پشیمانی چگونه میتوانم لبخند بزنم؟ مانند گلی که در حال شادی است، ایام جوانیام را صرف کردم.
هوش مصنوعی: من در دل خود، به خاطر حفظ یک زخم پنهانی، بسیار رنج میبرم و میکوشم تا آن را از دید دیگران پنهان نگهدارم.
هوش مصنوعی: به عاشق یاد میدهی چطور جان خودش را برای معشوق فدای کند، اما تو چه آدمی هستی که این درد را حس نکردهای! حتی روشنایی صبح هم میداند چگونه باید جان را برای عشق نثار کرد.
هوش مصنوعی: من زبان باز نیستم مثل صبحگاهی که به خاطر تلاش و ارادهام میدرخشد؛ و الا اگر میتوانستم، به شمعی میآموختم که چطور آتش را به زبان بیاورد.
هوش مصنوعی: با امید اینکه تو مانند نسیم بهاری از درون به ما بیایی، ما نیز زندگیمان را همانند گلی در دستان خود داریم.
هوش مصنوعی: تعجب میکنم که آن محبوب به راحتی از من عذرخواهی کند، در حالی که من با حال دلآزردهام از خودم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.