گنجور

 
صائب تبریزی

تر دامنیم آه غم آلود ندارد

این چوب تر ازبی ثمری دود ندارد

دل بر سر آتش زهوا وهوس ماست

این مجمره جز خامی ما عود ندارد

از گریه ما نرم نگردید دل صبح

در شوره زمین آب گهر سود ندارد

غیر ازدل روشن که دلیلی است خدایی

یک قبله نما کعبه مقصود ندارد

در ملک صباحت نتوان یافت ملاحت

این لاله ستان داغ نمکسود ندارد

از عشق دل خام شنیده است حدیثی

آهن خبر از پنجه داود ندارد

چون حلقه کعبه است سزاوار پرستش

چشمی که نگاه هوس آلود ندارد

صاحب سخنی را که سخن سنج نباشد

مانند از ایازی است که محمود ندارد

چون گوهر شب تاب چراغی که خدایی است

هم خانه کند روشن و هم دود ندارد

باجلوه خورشید چه حاجت به چراغ است

دیوانه غم اختر مسعود ندارد

چون غنچه پیکان گذرانده است به سختی

صائب خبری از دل خوشنود ندارد