گنجور

 
خیالی بخارایی

دل جز به غمت خاطر خوشنود ندارد

وز عمر به جز وصل تو مقصود ندارد

بر سوختهٔ آتش غم مرحمتی کن

امروز که حلوای لبت دود ندارد

آن بخت که یابم ز دهان تو نشانی

بسیار طلب کردم و موجود ندارد

از دست مده نقد دلم را که به آخر

بسیار پشیمان شوی و سود ندارد

ز آن گونه به درد تو دل ریش خیالی

خود کرد که اندیشهٔ بهبود ندارد

 
 
 
جلال عضد

شوریده دل ما سر بهبود ندارد

سرگشته ما راه به مقصود ندارد

از سوز من سوخته کس را خبری نیست

آری چه کنم؟ آتش ما دود ندارد

ای دوست به بیهوده دل دوست میازار

[...]

جهان ملک خاتون

دل در غم هجران تو بهبود ندارد

جز وصل تواش هیچ دوا سود ندارد

می دان به یقین ای دل و جان کاین دل تنگم

از هر دو جهان غیر تو مقصود ندارد

جان را طلبیدی ز من ای خسرو خوبان

[...]

اهلی شیرازی

هرچند که گفتم غم دل سود ندارد

میسوزم و هیچ آتش من دود ندارد

منت ز طبیبان نکشد خسته دلی کو

اندیشه مرگ و غم بهبود ندارد

از من که گذر کرد؟ که چون لاله بدامن

[...]

نظیری نیشابوری

شادم که دوا درد مرا سود ندارد

بیماری عشقست که بهبود ندارد

یک کس به در صومعه مقبول نظر نیست

نازم به خرابات که مردود ندارد

سرگشته زدم گام به هرجا و ندیدم

[...]

صائب تبریزی

تر دامنیم آه غم آلود ندارد

این چوب تر ازبی ثمری دود ندارد

دل بر سر آتش زهوا وهوس ماست

این مجمره جز خامی ما عود ندارد

از گریه ما نرم نگردید دل صبح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه