گنجور

 
اهلی شیرازی

هرچند که گفتم غم دل سود ندارد

میسوزم و هیچ آتش من دود ندارد

منت ز طبیبان نکشد خسته دلی کو

اندیشه مرگ و غم بهبود ندارد

از من که گذر کرد؟ که چون لاله بدامن

داغی ز سرشک جگر آلود ندارد

از ناله بلبل چه شکیبد دل شیدا

کاشفته سر نغمه داود ندارد

دل پیش سگ انداز که از بهر تو عاشق

جان را چه وجودست که موجود ندارد

خوشباش که هر بنده که در عشق خریدند

اندیشه سلطانی محمود ندارد

اهلی که چو پروانه شد از عشق تو سرمست

جز سوختن از وصل تو مقصود ندارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode