مخمور را نگاه تو سرشار میکند
بدمست را عتاب تو هشیار میکند
آیینه را که مست شکر خواب حیرت است
مژگان شوخ چشم تو بیدار میکند
خال تو هر زمان به دلی میکند قرار
این نقطه بین که دور چو پرگار میکند
هر عزلتی مقدمه کثرتی بود
یوسف ز چاه روی به بازار میکند
دل میخورد ز حرف سبک خون خویش را
این شاخ را شکوفه گرانبار میکند
از بس که دید آینه من ندیدنی
جوهر بدل به سبزه زنگار میکند
خورشید هرکجا که دچار تو میشود
از انفعال روی به دیوار میکند
شستند گرد پنبه حلاج را به خون
زاهد همان عمارت دستار میکند
حیرت مرا ز هر دو جهان بینیاز کرد
این خواب کار دولت بیدار میکند
بلبل ز ناله فاخته از گفتگوی ماند
صائب همان حدیث تو تکرار میکند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوبی به روی خوب تو اقرار میکند
عقل از نهیب عشق تو زنهار میکند
دل را دل چو سنگ تو آزار میدهد
دم را دهان تنگ تو افگار میکند
خوشتر ز جان و عمری و از خواب خوش مرا
[...]
سرو بلند بین که چه رفتار میکند
وآن ماه محتشم که چه گفتار میکند
آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری
قصد هلاک مردم هشیار میکند
دیوانه میکند دل صاحب تمیز را
[...]
شوخی نگر که آن بت عیار میکند
دل را به بند زلف گرفتار میکند
هردم به شیوهای ز کسی میبرد دلی
در حلقههای زلف نگونسار میکند
دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست
[...]
دل را هوای چشم تو بیمار میکند
جان را امید وصل تو تیمار میکند
طرار طره تو دلم برد عارضت
رو وانهاده پشتی طرار میکند
از بندگی قد تو شد کار سرو راست
[...]
شوخی نگر که آن بت عیّار میکند
دل را به بند زلف گرفتار میکند
هردم به شیوهای ز کسی میبرد دلی
وز حلقههای زلف نگونسار میکند
دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.