گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شوخی نگر که آن بت عیار می‌کند

دل را به بند زلف گرفتار می‌کند

هردم به شیوه‌ای ز کسی می‌برد دلی

در حلقه‌های زلف نگونسار می‌کند

دشمن دریغ بود که ره یافت پیش دوست

حیف است گل که همدمی خار می‌کند

انکار عشقبازی ما می‌کنند خلق

ما خاک آن کسیم که این کار می‌کند

تا دید شیخ رونق بازار عاشقان

هر بامداد خرقه به بازار می‌کند

جز عقل عاقلان نکند صید چشم تو

مست است و قصد مردم هشیار می‌کند

در خورد دوست نیست نثار سر و ترا

خسرو سری که دارد ایثار می‌کند