گنجور

 
صائب تبریزی

دل رمیده ما شکوه از وطن دارد

عقیق ما دل پرخونی از یمن دارد

یکی است آمدن و رفتن سبکروحان

شکوفه جامه احرام از کفن دارد

چو غنچه هرکه به وحدت سرای دل ره برد

حضور گوشه خلوت در انجمن دارد

دلی که سوخته آن لب چو شکر شد

چو طوطیان ز پر و بال خود چمن دارد

سهیل اگر چه کند سیر لاابالی وار

به هر طرف که رود چشم بر یمن دارد

دلی خزینه گوهر شود که چون دریا

هزار مهر ز گرداب بر دهن دارد

ز نافه باد صبا نامه های سربسته

ز هر غزال به آن زلف پرشکن دارد

چه سرمه ها به سخن چین دهد، نظربازی

که راه حرف به آن چشم خوش سخن دارد

ز ناله ای که کند خامه می توان دانست

که کوه درد به دل صاحب سخن دارد

ز یوسفی که ترا در دل است بیخبری

وگرنه هر نفسی بوی پیرهن دارد

چنان ز بوی تو گردید عام بیهوشی

که شبنم آینه پیش رخ چمن دارد

کسی که گوشه گرفته است از جهان صائب

خبر ز چاشنی کنج آن دهن دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
همام تبریزی

دلم شکست بدان زلف‌های پرشکنش

که زیر هر خم زلفش صد انجمن دارد

هزار جان گرامی فدای یک نفسش

که رهگذر نفسش زان لب و دهن دارد

گرفتم از لب لعلش حکایتی گویم

[...]

فیاض لاهیجی

به گوشه چشم سیاهت نگه به من دارد

سیاه مست ندانم دگر چه فن دارد!

به هدیه جان دهم از بهر بوسه‌ای و هنو

درین معامله لعل لبت سخن دارد

تویی که جای به یک دل نمی‌کنی ورنه

[...]

اسیر شهرستانی

نگاه خونی و مژگان تیغزن دارد

شهید او که چه ترکان صف شکن دارد

چنان شکار وفا گشته چشم غمازش

که سوی هر که نگه می کند به من دارد

به راز دار محبت چه احتیاج قسم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

نه هرکه درد دیار و غم وطن دارد

به‌ راستی خیر از درد و داغ من دارد

ز روزگار خرابم کسی شود آگاه

که خار در جگر و قفل بر دهن دارد

به‌حق‌شام‌غریبان نگاهدار ای زلف

[...]

صغیر اصفهانی

دلم نظر سوی آن زلف پرشکن دارد

بلی غریب نظر جانب وطن دارد

بتی که نیست مرا غیر او دگر یاری

هزار عاشق دیگر به غیر من دارد

ز خاک بهر چه با داغ سر زند لاله

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه