گنجور

 
صائب تبریزی

کسی که با تو نشد آشنا که را دارد؟

ترا کسی که ندارد چه آشنا دارد؟

فغان که تاج سر من شده است همچو حباب

تعینی که ز دریا مرا جدا دارد

به راستی ز فلک پیش می توان افتاد

ز نیل می گذرد هرکه این عصا دارد

ز خود برون شده را نقش پا نمی باشد

عبث سر از پی ما عقل نارسا دارد

به خون تپیدن من دورباش عشق بس است

ز پیچ و تاب من این گنج اژدها دارد

حضور سایه دیورا خویش هرکس یافت

حذر ز سایه بال و پر هما دارد

سفینه ای که به دریای بیکنار افتاد

چه احتیاج به تدبیر ناخدا دارد؟

ترحم است درین بوستان بر آن طاوس

که چشم بد ز پر و بال در قفا دارد

شده است خواب به مخمل حرام از غیرت

ز نقشهای مرادی که بوریا دارد

ز خوردن دل ما نیست عشق را سیری

که بیشتر ز دهن تیغ اشتها دارد

چرا چو زلف نیفتم به پای او صائب؟

مرا که لذت افتادگی بپا دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

مها به دل نظری کن که دل تو را دارد

به روز و شب به مراعاتت اقتضا دارد

ز شادی و ز فرح در جهان نمی‌گنجد

دلی که چون تو دلارام خوش لقا دارد

ز آفتاب تو آن را که پشت گرم شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
عبید زاکانی

خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک

توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد

قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود

قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد

کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد

[...]

جامی

بساط زرکش شاهی چه نقش ما دارد

تن برهنه ما نقش بوریا دارد

بکش ز نطع امل پاکزین عمل عیسی

ز گرد بالش خورشید متکا دارد

به دست راحت اقبال دهر غره مشو

[...]

اهلی شیرازی

دل شکسته ما گنجی از وفا دارد

بخر شکسته ما را که سودها دارد

مکن کناره ز عاشق اگرچه درویش است

که پرتو نظرش فیض کیمیا دارد

جفا و خشم تو ما را وفا و مهر افزود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
اسیری لاهیجی

زهی جمال و ملاحت که یار ما دارد

هزار عشوه و ناز و کرشمه ها دارد

بنور طلعت خوبش چه دل که حیرانست

بدام زلف چه جانها که مبتلا دارد

جمال بیحد و مهر و وفای بی غایت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه