گنجور

 
صائب تبریزی

اگر چه قامت سرو اعتدال را دارد

کجا نزاکت آن نونهال را دارد؟

ز رستخیز خزان رنگ را نمی بازد

دعای من به دو دست آن نهال را دارد

نه شبنمیم که بالین ز برگ گل سازیم

سر بریده ما زیر بال را دارد

بهار رفت و خزان آب زد بر آتش گل

هنوز بلبل ما قیل و قال را دارد

هلاک شیوه انصاف می شود صائب

همین بس است که او این کمال را دارد