گنجور

 
صائب تبریزی

نمک صبح در آن است که خندان باشد

بخیه ظلم است به زخمی که نمایان باشد

نقش هستی نتوان در نظر عارف یافت

عکس در بحر محال است نمایان باشد

عکس از آیینه تصویر به جایی نرود

حسن فرش است در آن دیده که حیران باشد

شور سودای من از شورش مجنون کم نیست

حلقه چشمی اگر سلسله جنبان باشد

تیر باران حوادث برد از هوش مرا

شیر را خواب فراغت به نیستان باشد

سخی آن است که بی رنج طلب دنیا را

به گدا بخشد و شرمنده احسان باشد

صبر بر زخم زبان کردن و خامش بودن

در ره کعبه دل خار مغیلان باشد

در بساطی که خزف جلوه گوهر دارد

صرفه جوهری آن است که حیران باشد

خاک در چشمش اگر نعمت الوان خواهد

هر که را لخت دلی بر سر مژگان باشد

جگر گرم نبخشند به هر کس صائب

این نه لعلی است که در کوه بدخشان باشد

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

تادلم درخم آن زلف پریشان باشد

چه عجب کارمن اربی سروسامان باشد

قدرآن زلف پریشان تومن دانم وبس

کین کسی داندکونیز ریشان باشد

لعل توچون سردندان کندازخنده سپید

[...]

مولانا

ز اول روز که مخموری مستان باشد

شیخ را ساغر جان در کف دستان باشد

پیش او ذره صفت هر سحری رقص کنیم

این چنین عادت خورشیدپرستان باشد

تا ابد این رخ خورشید سحر در سحرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
ابن یمین

هر نسیمی که ز خاک در جانان باشد

چون دم روح قدس مایه ده جان باشد

تا بمیدان لطافت ذقنش گوی زند

قامت اهل دل از عشق چو چوگان باشد

جان بدو دادم و دل از سر تحسین میگفت

[...]

جهان ملک خاتون

تا به کی در دل من درد تو پنهان باشد

تا کیم آتش سودای تو در جان باشد

درد ما به نکند هیچ مداوای طبیب

زآنکه او را لب جان بخش تو درمان باشد

مشکل اینست که بی روی تو نتوانم زیست

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
قاسم انوار

تا دل آشفته آن زلف پریشان باشد

دل شوریده من واله و حیران باشد

روی جان را بتوان دیدن و خرم گشتن

گر دلت آینه نیر عرفان باشد

سر توحید توان گفت به هشیاران؟ نی

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از قاسم انوار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه