سالک از منزل نزدیک شکایت دارد
شوق را سست کند ره چو نهایت دارد
تشنه تیغ فنا راست سپر ابر بلا
شمع آتش به سر از دست حمایت دارد
استخوانش اگر از دوری ره سرمه شود
عاشق از یار همان چشم عنایت دارد
آتشی در ته پا هست اگر رهرو را
هر گیاهی به رهش شمع هدایت دارد
تاک از گریه مستانه به میخانه رسید
گریه ای کز سر دردست سرایت دارد
سود سودای محبت همه در نقصان است
ساده لوح آن که تمنای کفایت دارد
اول سیر و سلوک است به دریا چو رسد
گر به ظاهر سفر سیل نهایت دارد
صائب اندیشه انجام نیارم کردن
بس که آشفته مرا فکر بدایت دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ناله را نیست اثر کز تو شکایت دارد
ورنه ما گرم دعاییم و سرایت دارد
مرده را زنده نماید دم ما بوالعجبان
آتش از گرمی ما چشم حمایت دارد
ذوق هر مرغ به اندازه پرواز خود است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.