گنجور

 
صائب تبریزی

مرهم زخم مرا شور محبت دارد

پنبه داغ مرا صحبت قیامت دارد

نیست در آب حیات و دم جان بخش مسیح

این گشایش که دم تیغ شهادت دارد

خرد شیشه دل از سنگ خطر می ترسد

ور نه دیوانه چه پروای ملامت دارد؟

بوسه ای از دهن تیغ شهادت نربود

خضر از زندگی خویش چه لذت دارد؟

نکند چون به دل جمع سیه نامه خویش؟

هر که یک قطره گمان اشک ندامت دارد

همه کس از دل و جان امت خاموشانند

خامشی مرتبه مهر نبوت دارد

عذر از بهر تنک مایه شرم است و حیا

فارغ از عذر بود هر که خجالت دارد

سر نیاورد برون هیچ کس از وادی عشق

دانه سوزست زمینی که ملاحت دارد

گنه از بس که عزیزست به دیوان کرم

عاصی از جرم خود امید شفاعت دارد

جلوه گاه دل عاشق ز فلک بیرون است

در صف پیش بود هر که شجاعت دارد

کمترین پایه اش از دست سلیمان باشد

مور هرچند به چشم تو حقارت دارد

نیست در پله دیوار قناعت صائب

سایه بال هما گرچه سعادت دارد

 
 
 
شاه نعمت‌الله ولی

پردهٔ دیدهٔ من نقش خیالت دارد

دل شوریدهٔ من شوق وصالت دارد

هر کجا ماه رخی در نظرم می آید

نیک می بینم و حسنی ز جمالت دارد

بینوائی که گدای سر کوی تو بود

[...]

خیالی بخارایی

صاحب روی نکو منصب دولت دارد

خاصّه خوبی که نشانی ز مروّت دارد

این همه لطف که در ناصیهٔ خورشید است

ذرّه‌ای نیست ز حسنی که جمالت دارد

گر کسی پیش بتی سجده کند عیب مکن

[...]

صائب تبریزی

هر که را می نگری شکوه ز قسمت دارد

جز دل ما که به ناداده قناعت دارد

قد موزون ترا نیست به مشاطه نیاز

مصرع سرو به تقطیع چه حاجت دارد؟

فیاض لاهیجی

دلم امشب که ز تیغ تو جراحت دارد

تکیه بر بستر خون کرده و راحت دارد

مژده ای صبر که از نشئة تاثیر امشب

چهرة صاف دعا رنگ اجابت دارد

بی‌رخ دوست بود دیدة ما در بر دل

[...]

سیدای نسفی

سیدا میل دلم جانب خلوت دارد

جغد در منزل خود خواب فراغت دارد

خامه بی هنران روی به زینت دارد

سخن بی‌خبران رنگ حقیقت دارد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه