گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

مرا باز از طریق ساقی خود یاد می‌آید

غم دیرینه بازم در دل ناشاد می‌آید

از این سو می‌رسد هجرش کشیده تیغ در کشتن

وز آن سو بختم از بهر مبارکباد می‌آید

بسوز، ای عاشق خسته که آن بی‌مهر می‌آید

بنال، ای بلبل مسکین که آن صیاد می‌آید

فرو خوردن نمی‌آرم فغان زار خود پیشش

که سگ چون دزد را دریافت در فریاد می‌آید

برو، ای خواب، یار من نه‌ای، زیرا که من امشب

سر زلف پریشان کسی‌ام یاد می‌آید

ز بیش می‌کشد بادم، رواقم باش گو، باری

من این روزن نمی‌خواهم که این سو باد می‌آید

فراموشم نمی‌گردد سر زلف چو شمشادش

که بوی غایب خویشم از آن شمشاد می‌آید

خرابم کرده بود و رفته بود او، ای مسلمانان

که باز آن یار بدخویم بر آن بنیاد می‌آید

چنانت دوست می‌دارم که غیرت می‌برد جانم

ز تو بر دیگری گر خود همه بیداد می‌آید

جگرسوز است مشنو، جان من، افسانه خسرو

کز او بوی دل شوریده فرهاد می‌آید

 
 
 
بابافغانی

فراوشم شود چندان کز او بیداد می‌آید

ولی فریاد از آن ساعت که یک‌یک یاد می‌آید

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد

هوا می‌گیرد و هم بر سر فرهاد می‌آید

نه تنها آشنا، بیگانه را هم می‌خراشد دل

[...]

هلالی جغتایی

غمی، کز درد عشقت، بر دل ناشاد می‌آید

اگر با کوه گویم، سنگ در فریاد می‌آید

دلم، روزی که طرح عشق می‌انداخت، دانستم

که: گر سازم بنای صبر بی بنیاد می‌آید

نمی‌دانم چه بی‌رحمی‌ست آن سلطان خوبان را

[...]

محتشم کاشانی

چو غافل از اجل صیدی سوی صیاد می‌آید

نخستین رفتن خویشم در آن کو یاد می‌آید

من پا بسته روز وعده‌ات آن مضطرب صیدم

که خود را می‌کشم در قید تا صیاد می‌آید

اگر دیگر مخاطب نیستم پیشش چرا قاصد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از محتشم کاشانی
عرفی

ز شهر دل به گوشم هر نفس فریاد می آید

که اینک لشگر غم خوش به استعداد می آید

اگر شیرین عنان را گرم سازد، بنگرد خسرو

که گلگون جانب او ، یا بر فرهاد می آید

دلم در دام آن صیاد مستغنی است و می ترسم

[...]

صائب تبریزی

مرا از غفلت خود بر سر این بیداد می‌آید

نباشد صید اگر غافل چه از صیاد می‌آید؟

به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش

که سرو از خاک بیرون با دل آزاد می‌آید

دل بی‌صبر خواهد توتیا کرد استخوانش را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه