مرا از غفلت خود بر سر این بیداد میآید
نباشد صید اگر غافل چه از صیاد میآید؟
به کوشش نیست دولت، پا به دامان توکل کش
که سرو از خاک بیرون با دل آزاد میآید
دل بیصبر خواهد توتیا کرد استخوانش را
به این تمکین که شیرین بر سر فرهاد میآید
چرا بر یکدگر دارند غیرت کشتگان تو؟
رقم یکدست اگر از خامه فولاد میآید
دل سخت تو سنگ سرمه میگردد فغانها را
وگرنه کوه از یک ناله در فریاد میآید
اگرچه شاه را روی زمین زیر نگین باشد
به درگاه فقیران بهر استمداد میآید
مرا از سخترویی داد گردون توبه خواهش
ز روی سخت کار سیلی استاد میآید
ندارد صرفهای خون ریختن ما بیگناهان را
که خون زخم ما از دیده جلاد میآید
چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری
که صید وحشی از دنباله صیاد میآید
سرآمد نوبت خسرو، نوای بار بد طی شد
هنوز از بیستون آوازه فرهاد میآید
کدامین عقده دل باز کرد از زلف مشکینش؟
که دیگر بوی خون از شانه شمشاد میآید
از آن معمور میباشد خرابات مغان صائب
که آنجا هرکه غمگین میرود دلشاد میآید