چه امید برومندی مرا زان سیمتن باشد؟
که خضر از العطش گویان آن چاه ذقن باشد
مرا با خار نومیدی رها کن ای چمن پیرا
که شادی مرگ می گردد ، چُو گل در دستِ من باشد
نسیم بی ادب بر گرد بوی گل نمی گردد
اگر مژگان بلبل خار دیوار چمن باشد
نوازش از کسی جز سیلی اخوان نمی بیند
اگر صد سال یوسف در دبستان وطن باشد
تو از خاک اجل ز افسردگی بیرون نمی آیی
وگرنه جامه احرام مشتاقان کفن باشد
پی روپوش در آیینه رو آورده ام صائب
مرا چون طوطیان با چون خودی روی سخن باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از امید برومندی و خواستههایش صحبت میکند. او به وجود انسانی به نام خضر اشاره میکند که از تشنگی مینالد و در عمیقترین چاه احساساتش غوطهور است. شاعر از چمنپیرا (شاید نماد زیبایی یا زندگی) میخواهد که او را از خارهای ناامیدی رها کند و وجود شادی را به او هدیه دهد. او به نازکی و ظرافت عشق و احساسات اشاره میکند و میگوید اگر فردی به او توجه نکند، نمیتواند طعم واقعی عشق را بچشد. در ادامه، شاعر به مشکلات زندگی و مرگ اشاره میکند و میگوید که حتی اگر در خاک مرگ نیز قرار گیرد، نمیتواند از افسردگی بیرون آید. او در نهایت به جنبههای رویا و خودشناسی اشاره کرده و آرزو دارد که مانند طوطیان بتواند با خود و وجودش صحبت کند.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم امیدوار باشم که از زیبایی تو برومند شوم؟ وقتی که خضر، پیغامآور زندگی، از شدت تشنگی به آن چاه اشاره میکند.
هوش مصنوعی: مرا از تلخی ناامیدی رها کن ای باغبان، چون شادی به مرگ تبدیل میشود، وقتی که گل در دست من باشد.
هوش مصنوعی: نسیم ملایم و بیادب به سوی عطر گل نمیآید، اگر مژگان بلبل به خارهای دیوار چمن برسد.
هوش مصنوعی: تنها محبت و توجهی که از سوی برادران ناشی میشود، به مانند سیلی است. حتی اگر یوسف هم صد سال در مدرسه وطن باشد، باز هم از کسی دیگر محبت نخواهد دید.
هوش مصنوعی: تو از غم و اندوه مرگ نمیتوانی خارج شوی، مگر اینکه لباس احرام، برای مشتاقان، همان کفن باشد.
هوش مصنوعی: به خودم نگاه میکنم و احساس میکنم که صحبتهای من شبیه طوطیهاست که فقط از روی عبارات دیگران تقلید میکنند. از این رو، قصد دارم به ظاهر و اصل خود پایبند باشم و به جای تکرار، واقعیتم را بیان کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان خردهبینان را، حکایت زان دهن باشد
چو شکر میخورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد
نیام در بند جان، گر میگشاید کار من از جان
که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد
چو من با خویش میآیم، ز من بیگانه میگردد
[...]
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم
چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد
سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن
[...]
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد
چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند
[...]
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد
چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند
ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد
به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.