گنجور

 
صائب تبریزی

مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد

اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد

ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت

که شبنم خون خود را می خورد تا در چمن باشد

کیم من تا زنم در دامن گل دست گستاخی؟

مرا این بس که خاری زین چمن در پای من باشد

بپوشد چشم اگر بی پرده بیند ماه کنعان را

عزیزی را که از یوسف نظر بر پیرهن باشد

زشور عشق دلگیری ندارد جان مشتاقان

چه زین خوشتر که ماهی را کف دریا کفن باشد؟

نسازد نور یکتایی دو دل پروانه ما را

اگرچه صد هزاران شمع در یک انجمن باشد

مشو قانع به تحسین زبان از مستمع صائب

که دل برخاستن از جای، تحسین سخن باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصر بخارایی

زبان خرده‌بینان را، حکایت زان دهن باشد

چو شکر می‌خورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد

نی‌ام در بند جان، گر می‌گشاید کار من از جان

که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد

چو من با خویش می‌آیم، ز من بیگانه می‌گردد

[...]

فضولی

نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد

نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد

گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم

چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد

سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن

[...]

محتشم کاشانی

ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد

نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد

چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد

چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد

بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند

[...]

صائب تبریزی

برهمن از حضور بت، دل آسوده‌ای دارد

نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد

چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند

ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد

به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه