مرا دوری به جای خویش با آن سیمتن باشد
اگر صد سال چون آیینه در آغوش من باشد
ندارد عاشق خورشید در آغوش گل راحت
که شبنم خون خود را می خورد تا در چمن باشد
کیم من تا زنم در دامن گل دست گستاخی؟
مرا این بس که خاری زین چمن در پای من باشد
بپوشد چشم اگر بی پرده بیند ماه کنعان را
عزیزی را که از یوسف نظر بر پیرهن باشد
زشور عشق دلگیری ندارد جان مشتاقان
چه زین خوشتر که ماهی را کف دریا کفن باشد؟
نسازد نور یکتایی دو دل پروانه ما را
اگرچه صد هزاران شمع در یک انجمن باشد
مشو قانع به تحسین زبان از مستمع صائب
که دل برخاستن از جای، تحسین سخن باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حال و احوال عاشق و عشق میپردازد. شاعر از دوری معشوق و احساساتش در این فاصله سخن میگوید. او به طرفداری از عشق و نقش درد و رنج در آن اشاره میکند و به این نکته میپردازد که عاشق، مانند خورشید در آغوشی گل راحت ندارد و باید خون دل خویش را برای زیبایی چمن بدهد. همچنین، او به این واقعیت اشاره دارد که عشق واقعی نمیتواند به راحتی حاصل شود و برای رسیدن به آن باید سختیها را تحمل کرد. در نهایت، شاعر به تحسینهای ظاهری توجه نمیکند و ارزش واقعی عشق را در دل و احساسات عمیق میبیند.
هوش مصنوعی: دوری تو برایم بهتر از نزدیکیت است، حتی اگر صد سال همچون آیینه در کنارم باشی.
هوش مصنوعی: عاشق خورشید نمیتواند در آغوش گل احساس راحتی کند، چرا که شبنم، مثل خون عاشق، به زمین میریزد تا در چمن وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: کی هستم که بخواهم در دامن گل دست بزنم؟ همین برای من کافی است که یک خار از این باغ در پایم باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون پرده به زیبایی ماه کنعان نگاه کند، باید چشمانش را بپوشاند؛ زیرا زیبایی عزیزان به قدری است که اگر بر پیراهن یوسف هم باشد، احساس گناه و شرم میکند.
هوش مصنوعی: در هیجانات عشق دلنگرانی وجود ندارد. برای عاشقان، چه چیزی بهتر از این که ماهی در عمق دریا آرام بگیرد و خوابش را در آبهای عمیق ببیند؟
هوش مصنوعی: بر ما که پروانهای هستیم، نور یکتایی چیزی را نمیسازد؛ حتی اگر در یک جمع صدها شمع وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر شایستگی های خود به تحسین و تمجید دیگران اکتفا نکن، زیرا اگر کسی فقط به خاطر شنیدن صحبتهای تو ابراز تحسین کند، این نشان میدهد که اثر واقعی کلام تو در دل او تأثیر گذاشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان خردهبینان را، حکایت زان دهن باشد
چو شکر میخورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد
نیام در بند جان، گر میگشاید کار من از جان
که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد
چو من با خویش میآیم، ز من بیگانه میگردد
[...]
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم
چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد
سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن
[...]
ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد
چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند
[...]
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد
چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند
ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد
به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.