گنجور

 
صائب تبریزی

ز خط آیینه روی که جوهردار می‌گردد؟

که در پیراهن آیینه جوهر خار می‌گردد

خجالت می‌کشم از نامه‌های بی‌جواب خود

که بار خاطر آن رخنه دیوار می‌گردد

جدا از پرتو رخسار او آیینه‌ای دارم

که صیقل تا کمر در سبزه زنگار می‌گردد

قدم از خار می‌دزدیدم از کوتاه‌بینی‌ها

ندانستم که خار پا گل دستار می‌گردد

یکی شد با فروغ مهر تا شبنم برید از گل

چه دولت‌ها نصیب دیده بیدار می‌گردد

رگ خواب مرا ذوق شبیخون گلی دارد

که چشم شبنمی گر می‌پرد بیدار می‌گردد

اگر سنگ کمی داری ترازو را فلاخن کن

که اینجا محتسب پیوسته در بازار می‌گردد

اگر از شکر زلفش یک نفس خاموش بنشینم

ز کافر نعمتی مو بر تنم زنار می‌گردد

در آن محفل که صائب می‌کند میخانه‌پردازی

سر خورشید از یک ساغر سرشار می‌گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode