غزل شمارهٔ ۲۶۸۴
دل به دشمن چون ملایم شد مصفا می شود
سنگ با آتش چو نرمی کرد مینا می شود
ای نسیم بی مروت باددستی واگذار
صبح می سوزد نفس تا غنچه ای وا می شود
چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن
گل به دامنگیریش دست زلیخا می شود
گرد عصیان بحر رحمت را نمی آرد به جوش
صاف گردد سیل چون واصل به دریا می شود
خاکساران قدردان صحبت یکدیگرند
می جهم گردی اگر از دور پیدا می شود
خیره می گردد نظر از پرتو خال رخش
ذره این بوم و بر خورشید سیما می شود
با خیال یار صحبت داشتن خوش دولتی است
می برم غیرت بر آن عاشق که تنها می شود
اینقدر کیفیت دیدار هم می بوده است؟
تا عرق از چهره اش گل کرد صهبا می شود
صائب از اندیشه آن زلف و کاکل در گذر
فکر چون بسیار در دل ماند سودا می شود
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...