گنجور

 
صائب تبریزی

گر جلا آیینه‌های تیره را نم می‌کند

عاشقان را هم می گلرنگ خرم می‌کند

می‌کند در سخت‌رویان صحبت نیکان اثر

سنگ را فرهاد شیرین کار، آدم می‌کند

می‌کند بیگانه وحشت آشنایان را ز هم

چشم شوخ از سایه مژگان خود رم می‌کند

در گلستان جلوه مستانه آن شاخ گل

سرو را در چشم قمری نخل ماتم می‌کند

می‌کند جا در دل معشوق پیچ و تاب عشق

ریشه جوهر در دل فولاد محکم می‌کند

در ضمیر خاک خواهم غوطه چون قارون زدن

گر چنین پشت مرا بار گنه خم می‌کند

زندگی خواهی، خموشی پیشه خود کن که شمع

عمر خود را از زبان آتشین کم می‌کند

می‌شوند از گرم‌خونی دوست صائب دشمنان

کار روغن در چراغ لاله شبنم می‌کند

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

غمزه شوخت که قصد جان مردم می‌کند

هرکجا جادوگری آنجا تعلم می‌کند

مردم چشمم ز بهر سجده پایت را چو یافت

خاک پایت در دل دریا تیمم می‌کند

کوه جورت را نیارد طاقت و من می‌کشم

[...]

ناصر بخارایی

ابر می‌گرید به زاری،‌ گل تبسم می‌کند

لاله ساغر می‌دهد، بلبل ترنم می‌کند

صوت مطرب راه اسلام خلایق می‌زند

چشم ساقی غارت ایمان مردم می‌کند

شادمانیم از دم عشقش که هر دم بی‌حجاب

[...]

خیالی بخارایی

طوطیِ عقلم که دعویّ تکلّم می‌کند

چون دهانت نقش می‌بندد سخن گم می‌کند

از فریب غمزه دانستم که عین مردمی‌ست

چشم مستت آنچه از شوخی به مردم می‌کند

گر ندارد از گُل روی تو رنگی از چه رو

[...]

کوهی

عقل کل در کُنه ادراک تو ره گم می‌کند

گر به سویت رهنمایی‌های مردم می‌کند

تا نبخشد حق به لطف خود کسی را چاره نیست

گرچه بر امت رسول او ترحم می‌کند

اول آمرزید آدم را و آنگه آفرید

[...]

کلیم

بخت بد جایی که پای کینه محکم می‌کند

سنگ باران گشت راحت را ز شبنم می‌کند

کام دل گر آرزو داری به دنبالش مرو

تا تو از پی می‌روی آن صید هم رم می‌کند

گرد غم را پاک از روی غبارآلود ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه