گر جلا آیینههای تیره را نم میکند
عاشقان را هم می گلرنگ خرم میکند
میکند در سخترویان صحبت نیکان اثر
سنگ را فرهاد شیرین کار، آدم میکند
میکند بیگانه وحشت آشنایان را ز هم
چشم شوخ از سایه مژگان خود رم میکند
در گلستان جلوه مستانه آن شاخ گل
سرو را در چشم قمری نخل ماتم میکند
میکند جا در دل معشوق پیچ و تاب عشق
ریشه جوهر در دل فولاد محکم میکند
در ضمیر خاک خواهم غوطه چون قارون زدن
گر چنین پشت مرا بار گنه خم میکند
زندگی خواهی، خموشی پیشه خود کن که شمع
عمر خود را از زبان آتشین کم میکند
میشوند از گرمخونی دوست صائب دشمنان
کار روغن در چراغ لاله شبنم میکند