گنجور

 
صائب تبریزی

فکر جمعیت عبث دل را پریشان می‌کند

آن که سر داده است ما را فکر سامان می‌کند

نرم کن دل را به آه آتشین کاین مشت خون

سخت چون گردید، در تن کار پیکان می‌کند

هرکه زد بر آتش خشم آب، مانند خلیل

آتش سوزنده را بر خود گلستان می‌کند

می‌کند از راه احسان بنده صد دیوانه را

کودکان را هر که آزاد از دبستان می‌کند

لذت آزادگی یار بر او بادا حرام

بنده خود خلق را هرکس به احسان می‌کند

خرج ابر از کیسه دریاست، حیرانم چرا

این قدر استادگی با تشنه جانان می‌کند

غیرت آرد خون بحر پاک گوهر را به جوش

چون صدف لب باز پیش ابر نیسان می‌کند

در چنین وقتی که می‌ریزد ز هم اوراق عمر

صائب از غفلت همان ترتیب دیوان می‌کند

 
 
 
اثیر اخسیکتی

ابر عمانی چمن‌ها را دُرافشان می‌کند

تا دهان باغ را پر زّر رخشان می‌کند

دامن خورشید یک چشمه زاشک شعشعه

دامن کهسار پر لعل بدخشان می‌کند

هر شبی قندیل زر اندود این نیلی رواق

[...]

کمال خجندی

بر سر بی‌مو حسام خلوتی را هرکه زد

حق به دست اوست گر فریاد و افغان می‌کند

چون سرش زیر کلاه بخیه از گرمی بسوخت

بر مثال کاسه نو بانگ پنگان می‌کند

جلال عضد

زلف تو خورشید را در سایه پنهان می‌کند

روز روشن با شب تاریک یکسان می‌کند

گل چو می‌بیند که رویت بوستان‌افروز شد

قرب یک سال از خجالت ترک بستان می‌کند

از چه شد زلف تو در بند پریشانی خلق

[...]

صائب تبریزی

عمر را کوته نفس‌های پریشان می‌کند

ختم قرآن را ورق‌گردانی آسان می‌کند

خون حنای عید باشد کشتگان عشق را

شمع بی‌جا گریه بر خاک شهیدان می‌کند

عاشقان را اختیاری نیست در افشای راز

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

کی سر شوریده من فکر سامان می‌کند

چاک‌های سینه‌ام کار گریبان می‌کند

شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم

گریه‌ای دارم که آتش را گلستان می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه