گنجور

 
صائب تبریزی

شوق را آتش عنان دوری منزل می‌کند

راهرو را منزل نزدیک کاهل می‌کند

همت پستی که در دامان ما آویخته است

کشتی ما را بیابان مرگ ساحل می‌کند

تن‌پرستی همچو خون مرده بند دست و پاست

رقص فارغ‌بالی اینجا مرغ بسمل می‌کند

آرزوی خام گردآلود دارد سینه را

جوش بی‌جا آب این سرچشمه را گل می‌کند

از دلم هر پاره‌ای محو است در هنگامه‌ای

خار این وادی چه با دامان محمل می‌کند

می‌کند نیکی و در آب روان می‌افکند

هرکه نقد جان‌نثار تیغ قاتل می‌کند

ناوک تقدیر نی در ناخنت نشکسته است

کاوش مژگان چه می‌دانی چه با دل می‌کند

ناتوانی در طریق شوق سنگ راه نیست

جاده با افتادگی قطع منازل می‌کند

شیره جان می‌کشد چرخ از وجود خاکیان

روغن از ریگ روان این سفله حاصل می‌کند

اضطراب دل به جان می‌آورد جسم مرا

این سپند شوخ خون در چشم محفل می‌کند

ناتوانی بس که پیچیده است بر اعضای من

بر تنم موج هوا کار سلاسل می‌کند

(خنده دل را به دست ناامیدی واگذار

کاین گره را ناخن تدبیر مشکل می‌کند)

صائب از خاطر بشو نقش امید و بیم را

ورنه دل را این رقم‌ها زود باطل می‌کند

 
 
 
امامی هروی

تاج دین و دولت ای صدری که گرد موکبت

دیده افلاک و انجم را مکحل می‌کند

کلک دولت‌پرورت روح‌الامینی دیگر است

لاجرم هردم هزاران وحی منزل می‌کند

لفظ معنی پرورت گر آسمان داد نیست

[...]

خواجوی کرمانی

ماه من مشک سیه در دامن گل می کند

سایبان آفتاب از شاخ سنبل می کند

گرچه از روی خرد دور تسلسل باطلست

خطّ سبزش حکم بر دور تسلسل می کند

هرگز از جام می لعلش نمی باشد خمار

[...]

جلال عضد

باز پیک عاشقان فرّاشی گل می کند

بلبل از سودای گل فریاد و غلغل می کند

اهلی شیرازی

چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل می‌کند

از جمال گل قیاس حال بلبل می‌کند

هر کرا چون کوهکن بار غم از شیرین‌لبی است

لاجرم گر کوه غم باشد تحمل می‌کند

پاکبازان از صفا آیینه‌اند و مدعی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
بابافغانی

در دل من گر دمی آن ماه منزل می‌کند

تا رود بیرون هزاران رخنه در دل می‌کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه