گنجور

 
خواجوی کرمانی

ماه من مشک سیه در دامن گل می کند

سایبان آفتاب از شاخ سنبل می کند

گرچه از روی خرد دور تسلسل باطلست

خطّ سبزش حکم بر دور تسلسل می کند

هرگز از جام می لعلش نمی باشد خمار

می پرستی کو ببادامش تنقّل می کند

راستی را شاخ عرعر می درفشد همچو بید

کان سهی سرو روان میل تمایل می کند

جادوی چشمش قلم در سحر بابل می کشد

سبزی خطّش سزا در دامن گل می کند

آنک ما را می تواند سوختن درمان ما

می تواند ساختن لیکن تغافل می کند

گفت اگر کام دلت باید ز وصلم جان بده

می دهم گر لعل جان بخشش تقبّل می کند

در برم دل همچو مهر از تاب لرزان می شود

چون فراق آن مه تابان تحمّل می کند

نرگسش گوید که فرض عین باشد قتل تو

جان برشوة می دهم گر این تفضّل می کند

ای گل ار برگ نوای بلبل مستت بود

باد پندار ار صبا انکار بلبل می کند

گر ندارد با دل سرگشته ی خواجو نزاع

هندوی زلفش چرا بروی تطاول می کند

 
 
 
امامی هروی

تاج دین و دولت ای صدری که گرد موکبت

دیده افلاک و انجم را مکحل می‌کند

کلک دولت‌پرورت روح‌الامینی دیگر است

لاجرم هردم هزاران وحی منزل می‌کند

لفظ معنی پرورت گر آسمان داد نیست

[...]

جلال عضد

باز پیک عاشقان فرّاشی گل می کند

بلبل از سودای گل فریاد و غلغل می کند

اهلی شیرازی

چشم صاحبدل نظر چون بر رخ گل می‌کند

از جمال گل قیاس حال بلبل می‌کند

هر کرا چون کوهکن بار غم از شیرین‌لبی است

لاجرم گر کوه غم باشد تحمل می‌کند

پاکبازان از صفا آیینه‌اند و مدعی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
بابافغانی

در دل من گر دمی آن ماه منزل می‌کند

تا رود بیرون هزاران رخنه در دل می‌کند

وحشی بافقی

می‌کشم زان تند خو گر صد تغافل می‌کند

دیگری باشد کجا چندین تحمل می‌کند

می‌کند فریاد بلبل از کمال شوق باد

غنچه گویا خنده‌ای در کار بلبل می‌کند

بر رخ چون زر سرشک همچو سیمم دید و گفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه