گنجور

 
صائب تبریزی

پیغام، نمکچش وصال است

دلخوش کن عاشقان خیال است

خورشید فلک سفید ابروست

خورشید تو عنبرین هلال است

هر جا که دل شکسته ای هست

ریحان خط ترا سفال است

خورشید ترا ز سایه خط

پیداست که اول زوال است

اندیشه چشم مشکبویان

آهوی قلمرو خیال است

رخساره آتشین او را

پروانه خانه زاد، خال است

با چشم تو آشنایی ما

می پنداری هزار سال است

غیر از لب جام نیست صائب

امروز لبی که بی سؤال است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

هر کو نظرش به جاه و مال است

مستغرق قلزم ضلال است

خود را به محیط در مینداز

زیرا که خلاص از او محال است

نتوان به در آمدن ز گرداب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

ما را همه شب شب وصال است

ما را همه روز روز حال است

از دولت عشق پادشاهیم

سلطانی عشق بی زوال است

گویا ز خدا خبر ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه