گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صائب تبریزی

منظور من آن موی میان است و میان نیست

رزق من ازان تنگ دهان است و دهان نیست

فریاد که آن دلبر شیرین سخن از شرم

چون غنچه سراپای زبان است و زبان نیست

از بوالعجبیهاست که شیرینی عالم

مستور در آن تنگ دهان است و دهان نیست

این با که توان گفت که سررشته جانها

وابسته به آن موی میان است و میان نیست؟

فریاد که از بی دهنی درد دل ما

وقوف به تقریر زبان است و زبان نیست

نوری که بود روشن ازو دیده عالم

چون مهر جهانتاب عیان است و عیان نیست

آن جام جهانی که جهان در طلب اوست

از دیده ادراک نهان است و نهان نیست

هر چند که با هم نشود سیر و سکون جمع

در صلب گهر، آب روان است و روان نیست

از بی بصری در نظر تنگ خسیسان

یوسف به زر قلب گران است و گران نیست

آن پیر سیه دل که مقید به خضاب است

در چشم خود از جهل جوان است و جوان نیست

این طرفه که صائب دل صد پاره ما را

شیرازه ازان موی میان است و میان نیست