بوی سر زلف تو به شیدایی من نیست
آوازه حسن تو به رسوایی من نیست
هر چند که حسن تو درین شهر غریب است
در عالم انصاف به تنهایی من نیست
در دست فلاخن نکند سنگ اقامت
زلف تو حریف دل هر جایی من نیست
چون کشتی طوفان زده آرام ندارم
هر چند که عاشق به شکیبایی من نیست
در صبح ازل سیر کنم شام ابد را
کوته نظری پرده بینایی من نیست
دستم رود از کار ز دامان تو دیدن
مژگان تو هر چند به گیرایی من نیست
در چشم تو هر چند که چون خواب گرانم
رنگ رخ عاشق به سبکپایی من نیست
ایام خزان گرمتر از فصل بهارم
واسوختگی سرمه گویایی من نیست
دارم خبر از راز شرر در جگر سنگ
زنگار بر آیینه بینایی من نیست
بی پرده تر از راز دل باده کشانم
صائب کسی امروز به رسوایی من نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عاشقانه و تنهایی شاعر میپردازد. شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق میگوید، اما احساس میکند که این زیبایی در دنیای او تأثیری ندارد و در واقع به تنهایی و غم او افزوده است. او به صورت نمادین از دریا و کشتی استفاده میکند تا از طوفان درون و چالشهای عاشقانهاش بگوید. همچنین اشاره میکند که هر چند عاشق است، اما نتوانسته به آرامش برسد و درعینحال با وجود مشکلات، به اسرار عشق و زیبایی آگاه است. در نهایت، شاعر به نوعی از بیکسی و عدم توجه دیگران نسبت به وضعتش سخن میگوید.
هوش مصنوعی: عطر و بوی موهای تو مرا دیوانه نمیکند و زیبایی تو باعث شرمندگی و رسوایی من نیست.
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی تو در این شهر ناشناخته است، اما من در این دنیا تنها نیستم که به ارزش تو پی ببرم.
هوش مصنوعی: سنگی که در دست فلاخن است، نمیتواند نزدیکی زلف تو را برای دل هر کسی به ارمغان بیاورد. من در هیچ مکان دیگری نمیتوانم چنین حسی را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: در دل تندبادهای زندگی مانند کشتی آسیبدیدهای هستم که هیچ آرامشی ندارم، هرچند که عشق من صبر و تحمل را نمیشناسد.
هوش مصنوعی: در آغاز هستی، میخواهم صبح را تجربه کنم، اما به خاطر محدودیت دیدگاه و درک من، نمیتوانم نهایت را درک کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمم به مژگان تو میافتد، دیگر نمیتوانم کارهایم را انجام دهم. حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم در برابر زیبایی تو مقاومت کنم.
هوش مصنوعی: در چشمان تو حتی اگر به خواب عمیق بروم، رنگ و حالت صورت عاشق من هرگز به سبکی که میخواهم نیست.
هوش مصنوعی: روزهای پاییزی برای من گرمتر از بهار است و حسرت و اندوهم به حدی است که حتی سرمهای که در چشمانم است نمیتواند آن را بیان کند.
هوش مصنوعی: من از راز آتش در دل سنگ باخبرم، اما زنگار روی آینه دیدگانم مانع میشود که آن را ببینم.
هوش مصنوعی: من از راز دل و عشق خود به راحتی حرف میزنم و هیچ کس امروز نمیتواند من را به خاطر رسواییام سرزنش کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.