گنجور

 
صائب تبریزی

چشم تو چون ز مستی غفلت فراز نیست

تهمت چه می نهی که در فیض باز نیست

از انقلاب، ملک خراب آرمیده است

مستان عشق را خطر از ترکتاز نیست

چندین خم شراب سبیل است هر قدم

بی آب، راه دیر چو راه حجاز نیست

شکر نصیب مور بود، خاک رزق مار

روزی به دست کوته و دست دراز نیست

دستت اگر به عشق حقیقی نمی رسد

دلخوشی کنی به از غم عشق مجاز نیست

عشاق از ملاحظه وقت فارغند

وقت نیاز، تنگ چو وقت نماز نیست

مردانه هر که از سر کونین برنخاست

صائب میان اهل نظر پاکباز نیست