گنجور

 
خیالی بخارایی

هر خسته خاطری که چو نی چشم باز نیست

در پرده محرم سخن اهل راز نیست

پا در گل است همّت کوتاه دست تو

ورنه طریق کعبهٔ وصلش دراز نیست

پای از سرِ نیاز بنه در ره طلب

زاد رهی چو به ز طریق نیاز نیست

انکار بر حقیقت عشقم کسی کند

کاو واقف از حقیقت عشق مجاز نیست

بشنو نصیحتی و حذر کن ز آه من

مشنو که آه سوختگان جانگداز نیست

با جور دور ساز خیالی و صبر کن

کار تو گر نساخت چه شد کار ساز نیست