میان خوی تو و رحم آشنایی نیست
وگرنه بوسه و لب را ز هم جدایی نیست
سر کمند تغافل بلند افتاده است
به زلف او نرسیدن ز نارسایی نیست
فتاده است به آن رو شکسته رنگی من
حریف چهره من کان مومیایی نیست
نشد بریده به مقراض، رشته توحید
میانه سر منصور و تن جدایی نیست
برو خضر که من آن کعبه ای که می طلبم
دلیل راهش غیر از شکسته پایی نیست
چو پشت آینه ستار تا به کی باشم؟
به کشوری که هنر غیر خودنمایی نیست
در اصفهان که به درد سخن رسد صائب؟
کنون که نبض شناس سخن شفایی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا بیا که مرا طاقت جدایی نیست
رها مکن که دلم را ز غم رهایی نیست
دلم ببردی و گر سر جدا کنی ز تنم
به جان تو که دلم را سر جدایی نیست
بریز جرعه که هنگامه غمت گرم است
[...]
خوشا کسی که ز عشقش دمی رهایی نیست
غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست
دل رمیدهٔ شوریدگان رسوایی
شکستهایست که در بند مومیایی نیست
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد
[...]
چو منع غیر مجالم در آشنایی نیست
ز آشنایی او چاره جز جدایی نیست
گذشتم از غم آن گل زرشک غیر ولی
ز خار خار دل از غیرتم رهایی نیست
دلا ز صحبت خوبان کناره کن ز ازل
[...]
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بیوفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی، به خلق ترا
[...]
منم که از غم محرومیم جدایی نیست
میانه ی من و امید، آشنایی نیست
من وبهشت محبت، کز آب کوثر او
به غیر خون دل و زهر بینوایی نیست
از آن به درد دگر هر زمان گرفتارم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.