ستاره سوخته عشق را پناهی نیست
در آفتاب قیامت گریزگاهی نیست
به داغ کهنه و نو، روز و شب شود معلوم
به عالمی که منم آفتاب و ماهی نیست
دل رمیده من وحشی بیابانی است
که جز زبان ملامت در او گیاهی نیست
اگرچه آه ندارند در جگر عشاق
نگاه حسرت این قوم کم ز آهی نیست
فغان که در نظر اعتبار لاله رخان
شکسته رنگی عاشق به برگ کاهی نیست
شکفته باش که قصر وجود انسان را
به از گشادگی جبهه پیشگاهی نیست
چگونه بال فشانم به کهکشان صائب؟
مرا که قوت پرواز برگ کاهی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس ناامیدی و درماندگی از عشق میپردازد. شاعر به سردی و بیپناهی از عشق اشاره میکند و تأکید میکند که هیچ راه نجاتی در روز قیامت وجود ندارد. دل شاعر سرشار از غم و حسرت است و به بیثمر بودن تلاشها و آرزوهای عاشقانهاش اشاره میکند. او به ناتوانی خود در پرواز به سوی آسمانها اشاره میکند و در نهایت به تنهایی و بیثمر بودن وجود انسان در مواجهه با عشق پرداخته میشود.
هوش مصنوعی: عاشقانی که در آتش عشق سوختهاند، در روز قیامت هیچ مکانی برای پناه بردن ندارند و نمیتوانند از شدت نور و حقیقت آن روز فرار کنند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در زندگی، دردها و مشکلات قدیمی و جدید همیشه در روز و شب مشخص میشوند. شاعر خود را همچون آفتابی میداند که در این دنیا وجود دارد، در حالی که دیگران مثل ماه هستند و از درخشش و نمایان بودن او خبری ندارند.
هوش مصنوعی: دل سرکش و گریزای من مانند یک بیابان بی آب و گیاه است که تنها نشانهاش زبان تند و انتقادی است.
هوش مصنوعی: عاشقان اگرچه دلشان پر از آه است، اما نگاه پر حسرت آنها نشان میدهد که این حسرت کمتر از آوای دلشکسته نیست.
هوش مصنوعی: افسوس که در چشم زیبای گلهای لاله، رنگ و زیبایی عشق به اندازه یک برگ خشک بیاهمیت است.
هوش مصنوعی: به خودت افتخار کن و شکوفا باش، زیرا هیچ چیزی به اندازهی بزرگی و وسعت وجود انسان ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم با شوق و هیجان به دوردستها پرواز کنم، در حالی که من حتی توانایی پرواز یک برگ کاه را ندارم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق تو جز ناله ای و آهی نیست
به حال زار من خسته ات نگاهی نیست
طریق راه و روش در غم تو بسپردم
عزیز من چه کنم چون سرت به راهی نیست
غم تو بر دل تنگ منست پیوسته
[...]
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سرِ مرا به جز این در، حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کِشد، من سپر بیندازم
که تیغِ ما به جز از نالهای و آهی نیست
چرا ز کویِ خرابات روی برتابم
[...]
نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست
گناه بخت من است این ترا گناهی نیست
تو هیچ داد دل من نمیدهی چه کنم؟
کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست
خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو
[...]
کجا روم که مرا جز درت پناهی نیست
به جز عنایت تو هیچ عذرخواهی نیست
سرم فدای رهت باد تا نگویندت
که در طریقهٔ عشق تو سر به راهی نیست
دلا ز باده پرستی خجل مشو کاین جرم
[...]
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست
ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب
به غیر بت چو سرم را حواله گاهی نیست
به قتل من چه کشد غمزه ات صف مژگان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.